-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 اسفندماه سال 1382 22:22
گاهی اوقات < به هیچ وجه نمی توانم بفهمم چگونه کسی دیگر می تواند او را دوست داشته باشد < آن هاگام که من او را بدین شکل یگانه . بدین شکل عمیق . بدین شکل کامل دوست می دارم .. ! هنگامی که هیچ چیز نمی دانم . هیچ چیز نمی فهمم . هیچ چیز ندارم . مگر او
-
god
سهشنبه 12 اسفندماه سال 1382 20:07
برای هم دعا کنیم
-
مگه نه
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1382 17:38
سلام نمی دونم برای کی می نویسم اما .. آهای خودم امروز برات روز خوبی خواهد شد < امید وار باش < یک روز به همه اون چیزا می رسی > از یه جایی باید شروع کرد حالا آهای تو که داری می خونی مگه نه ؟
-
یک کمیسر هم دل داره
دوشنبه 27 بهمنماه سال 1382 15:51
I wanna hold you close under the rain ... " I wanna kiss your smile and feel your pain I know what's beautiful, looking at you Here in a world of lies, you are the true And baby Everytime you touch me, I become a hero I'll make you safe no matter where you are And bring you anything you ask for, nothing is above me...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1382 14:21
یک کمیسر تیز بین و تیز ( کلا تیز ) یک مامور ۰۰۷ با تمام امکانات تمام فول .... تورو به جون مادرت یک چیزی بگو
-
معما
جمعه 17 بهمنماه سال 1382 18:47
دوباره سلام خسته نباشین ... من که خسته نیستم یک معما که بتونه سرمو گرم کنه یا یک ماموریت ( حتی کوچیک ) یعنی ممکنه < در ضمن از بدبختی و بی معما شدن حتی انواع تحقیقات قبل از عروسی و بعد از طلاق پذیرفته می شود .. منتظرم
-
سکوت بره ها
شنبه 29 آذرماه سال 1382 11:38
وقتی به رنگ عاطفه نقش سفر کشیدی پر زدی از دیار من اشک منو ندیدی پرونده ها رو هم رو هم ریخته موندم چی جوری جمعشون کنم این نظرات شما هم مگه مارو راحت می ذاره این یکی رو جواب می دی اون میاد باز .. لااقل یک دقیقه به من مهلت بدین ... انقدر نامه فدایت شوم نفرستین ؟! بابا من چی کار کنم شما ها سر عقل بیاین یک پرونده ای نبود...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 آذرماه سال 1382 18:01
یک لحظه نظرم رو به خودش جلب کرد / اون گوشه آروم گوشه وبلاگم رو می گم دفعه قبل ۱۲ بود و لی حالا ۱۳ .. خدایا شکرت بالاخره یکی اومد به وبلاگم خدایا شکرت چه طوری ازت تشکر .. هنوز جملم تموم نشده بود که یادم اومد خب خره خودت هم حسابی ... یک از خاطرات یک کمیسر بی پرونده
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 آذرماه سال 1382 17:55
یک شرلوک خوب هیچ وقت بی پرونده نیست ولی من هستم / نقطه / یک شررلوک خوب لااقل نظر که می دن بهش / نقطه /
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 آذرماه سال 1382 15:14
زندگی دفتری از خاطره هاست یک دفعه دلم گرفت ... به کجا می رم ؟ دنبال کیم ؟ از همه سخت تر کی دنبال منه ؟ برای کی آنقدر ارزش دارم که بهم فکر کنه .. نمی دونم فقط فکر می کنم توی یک دنیای دیگه ام اون جا که فقط قصه است اونجا که قصه ها و راز ها به من فکر می کنن اونجا که همه منتظرمن یک قصه ... مگه نه عاطفه ؟ من یک بازرس پلیسم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 آذرماه سال 1382 13:46
تورو خدا یک پیغامی پرونده ای معمایی یا حداقل یک شخصیت مجهول
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1382 15:56
یک پرونده . یک بازی . یک معمای سخت یک سوالی چون پرونده دومم که می خوام راجع بهش بنویسم یه عشق است بد نیست بدونین هرگاه عشق یک بازی شود هر دو طرف بازنده اند